یه سری اختلافا و انتقادا و تذکرها، گاهی خیلی حال آدم رو می‌گیره، خیلی! پریشب که جاتون خالی جمکران بودم و با امام زمان خلوت کرده بودم، خیلی دلم گرفته بود و خیلی ناراحت بودم و واقعا مونده بودم که خب وظیفه‌ی من چیه و چی کار باید بکنم که این کدورت‌ها و ناراحتی‌ها پیش نیاد.بعد از جمکران، شب تا دیروقت با همسرم راجع به ناراحتی‌هایی که بین ما و کسای دیگه‌ای پیش اومده بود، صحبت کردیم، گرچه خیلی آروم‌تر شده بودم ولی بازم ته دلم ناراحتی شدیدی داشتم و بیشتر خودم رو می‌دیدم در برابر خدا و امام زمان و در مورد وظیفه و مسئولیتم گیج بودم و مستاصل. امروز صبح، بعد نماز کلی فکرم مشغول بود و ذهنم درگیر، ولی بعد که خوابیدم شاید مدت 3 یا چهار ساعت یه خواب خیلی خیلی ویژه دیدم که خیلی حالم رو خوش کرد، بیش از حد! الان واقعا سرمستم و خوش و حتی یه لحظه خنده از لبم محو نمی‌شه. آخه واقعا خوابم خیلی ویژه بود.یه مهمون ویژه اختصاصی داشتم و تمام مدت با هم حرف زدیم، مهمون خیلی خیلی ویژه بود و باعث شد حال من صد و هشتاد درجه، اصلا هزار درجه عوض بشه.
خیلی حس خوبیه این مدل رفع ناراحتی، مگه نه؟!