خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند:
یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که ازبیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.
وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.
همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.
_______________
پینوشت1:این خاطره زیبا رو از http://www.mohajaba.blogfa.com/post/122/خواهرم-چادرت- کپی کردم. کاش یه ذره درک کنیم.
پینوشت2: اینقدر این روزا حرف تو دل هست که... ترجیح میدم نگم؛ ولی یه دو تا نکته کوچولو: واقعا افتخار میکنم که برای جلیلی تبلیغ کردم و بهش رأی دادم؛ و واقعا ناراحت کنندست نوشتههای مدعیان وحدت و بصیرت؛ که دقیقا دارن تو تیم دشمن بازی میکنن این روزها و البته و صدالبته که با این نوشتههاشون باید هم بیبی سی با ذوق و افتخار نشونشون بده و کاش و صد کاش کمی با خودشون خلوت کنن که ببینن دارن چه میکنن:( و یه دلنوشت هم اینکه چقدر حیف که مردم باختند اتفاقا و نمره بصیرت اصلا نگرفتن و نتونستن حماسه واقعی رو خلق کنن:(
پینوشت 3: لینکای جالب این روزا خیلی زیاد بودن و خیلی مطالب قشنگی در کنار مطالب تاسفبار عدهای نوشته شد؛ که باعث افتخار بود این همه ظرفیت؛ ولی این دو تا لینک رو دوست دارم بذارم برا خوانندگان مطالبم:
برچسب ها : سبک زندگی(حجاب) ,