دیشب خیلی خواب قشنگی میدیدم. خیلی زیاد. در واقع خواب یکی از بزرگترین آرزوهامو میدیدم. جاتون خالی؛ دم اذان صبح بود، احساس میکردم بیدارم، ولی واقعا خواب بودم، یا یه حالی بین خواب و بیداری. نمیدونم از طرف کجا یا چهطوری، ولی به هر حال قرار بود خانوادگی بریم کربلا، قشنگترین نقطهی زمینِ خدا. خیلی لحظات قشنگی داشتم،فوقالعاده بود. در حال جمع کردن وسایل خودم و همسر و بچههام بودم. قرار بود تو پیادهروی بزرگ اربعین شرکت کنم...
جالبیش این بود که با اینکه چند بار بیدار شدم و ساعتو نگاه کردم برای وقت نماز صبح؛ ولی بعدش که بازم میخوابیدم، دقیقا همون حس و حال و لحظات رو میدیدم و خلاصه حداقل تو خوابم داشتم میرفتم کربلا. حتی وقتی برا نماز صبح بیدار شدم و بعد از نماز روی سجاده دوباره خوابیدم، باز هم ادامهی همون خواب اومد سراغم...
خدایا اون لحظات قشنگ رو تو بیداری هم نصیب من و خانوادهام و البته همهی آرزومندها بکن...