چند روزی بود که داشتم با دقت و حوصلهی تمام رو یه کارِ دستی برا یکی از کسایی که خیلی خاطرشو میخوام و برام عزیزه،کار میکردم. از اون جایی که این دوستم خیلی رو وسایلی که کادو میگیره، حساسه، منم دقتم رو واقعا مضاعف کرده بودم و خیلی رو کارم وقت گذاشتم و حتی اگه یک ذره و خیلی خیلی کم هم، تو کار احساس نقص میکردم، سریع اون قسمت رو کاملا اصلاح میکردم.خلاصه با یه لذت و دقت فوق العاده کارم رو انجام میدادم و لحظه شماری میکردم تا کارم تموم بشه و به دوستم بدمش.تو اثنای کار چند نفر از دوستان که شاهد کارم بودن، میگفتن با چه حوصله و دقتی کار میکنی و تحسینم میکردن که چقدر برای دوستم ارزش قائلم که اینطوری دارم کار میکنم. وقتی کار تموم شد و دوستانِ دیگه و چند نفر از آشنایان و یه استاد اون کارِ دستی، کارِ منو دیدن، بدون استثنا همه گفتن چقدر خوب و قشنگ کار کردی و بعضیا به نظر خود من، بیش از حد هم تعریف کردن و گفتن خیلی شیک و تر و تمیز و باکلاس شده و برایِ همچین وسیلهای، این همه تمیزیِ کار نیاز نیست و دوستام و اون آشناها، از کارهایی مشابه همین، که انجام داده بودن و چقدر مورد پسند و استفاده واقع شده بود حرف زدن و البته گفتند که ما نه اینقدر تو کارامون دقت کردیم و نه اینقدر کار تمیز و شیکی انجام داده بودیم.
با این تحسینها منم حسابی خوشحال شده بودم و دیگه مطمئن بودم که دوستم هم خوشش میاد. ولی از اون جایی که قبلترها، در مورد این دوستم به این نتیجه رسیده بودم که اگه بدونه کاری با سلیقه شخصیِ خود من و به دست خودم انجام شده، رغبتی بهش نخواهد داشت، تصمیم گرفته بودم بهش نگم کارِ خودمه و فقط به عنوان یه کادو بهش بدم.
بالاخره لحظه دادن کادوم رسید و من با ذوق تمام کادو رو به دوستم دادم؛ ولی متاسفانه دوست عزیزم به محض دیدن یه قسمت کادو، حتی به بقیش نگاه هم نکرد و گذاشتش تو ظرفش و گفت، میبرم برش میگردونم و یه مدل بهترش رو که خودم میپسندم، میگیرم.
انگار یه حوض آب یخ ریختن رو سر من! هر چی اصرار کردم که حداقل بقیه قسمتهاشو هم نگاه کن؛ شاید بپسندیش و شاید همونی باشه که تو میخوای؛ متاسفانه زیر بار نرفت.
نکتهای که میخوام از این ماجرای سادهی واقعی نتیجه بگیرم اینه که(نکات تابلو رو نمیگم و هر خوانندهای خودش به اونا میرسه) من در قبال نپسندیده شدن کادوم، به شدت ناراحت شدم. ولی بعد که داشتم فکر میکردم و سعی کردم که دیگه ناراحت نباشم، به این مطلب فکر میکردم که چرا همچون منی، باید اینقدر ضعیف باشه که وقتی یه کاری با تمام علاقه و دقت برای دوستی انجام میده و دوستش به راحتی اون کار رو زیر پا له میکنه، باید اصلا ناراحت بشه.
فکرم رفت رو بزرگانی که جوابهای به مراتب بدتر و شدیدتر در قبال تلاشها و کارهای فراوانشون میگرفتن و اصلا غم به دل راه نمیدادن. کار من که به هیچ وجه قابل قیاس نیست و تازه من برا چنین کار کوچیکی حدود یه ساعتی ناراحت شده بودم.گرچه من هم، سعی کردم به سرعت(یه ساعتی طول کشید البته) با این مسئلهی کوچیک و ساده کنار بیام و حتی ناراحت هم نباشم دیگه، ولی چرا حتی همینقدر هم ناراحت بشم باید!
تو همین فکرا بودم که به این نتیجه رسیدم که اگه ملاک و معیار کارهای ما خدا باشه، ما بدون هیچ ناراحتی، حتی شکست رو هم میپذیریم. و نکتهی دیگه هم اینکه کسیکه واقعا ناراحت نمیشه، ذاتا خوبه ولی چون منی که با همچین مسئلهی سادهای انگار یه حوض آب یخ رو سرم ریخته میشه و به این شدت ناراحت میشم، ذاتا خوب نیستم و فقط تمام تلاشم رو میکنم که خوب باشم. ذات خوب و سالم، با پیشآمدن چنین مسئلهای، هیچ غمی به دلش راه نمیده. و بعد هم این نتیجه رو تعمیم دادم به همه کارها و رفتارها. اینکه من نوعی در قبال خیلی از مسائل ناراحت میشم، یکی از مهمترین دلائلش اینه که هنوز به اون حد از خودسازی نرسیدم که از همچین مسائلی به راحتی گذر کنم و تو هر مسئلهای به جای اینکه طرفم خدا باشه، طرفم آدمای دنیای خاکین و به خاطر همین، اینقدر ضعیفم و در قبال یه برخورد ساده، ناراحت میشم.
پینوشت:مهم علاقه و اخلاص ما تو کاره و نتیجه هر چی شد ما باید قدرت پذیرشش رو داشته باشیم.