پسر 18 ماهش مریض شده بود و گرچه داروهای دکتر رو مصرف میکرد، ولی شاید اصلا از عوارq داروها بود؛ به هر حال، خیلی نافُرم بیقراری و بیتابی میکرد. همه اطرافیان و حتی مادرش هم، دیگه بیطاقت شده بودن، از بس این طفل کوچولو بیقرار بود.
بابابزرگ بچه به مادرش گفت، یه کاسه کوچیک بردار و برو خونه همسایه بغلی( خانواده ای مومن و از نسل پیغمبر)؛ بگو یه خورده از غذای خونشونو بدن بهت، تا به عنوان تبرک، حتی شده به زور، به خورد بچهات بدی. ایشاللا که حالش خوب میشه.
یه کار دیگه هم گفت البته این بابابزرگه؛ گفت بچتو بغل کن و یه تسبیح دستت بگیر، صلواتگویان برو سمت امامزاده، 100 تا صلواتو که فرستادی، امامزاده رو زیارت کن و بگو این صد صلوات پیشپیش هدیه به شما، به اذن خدا، حال بچهام رو خوب کن و منم بعدش هم 100 تا صلوات دیگه هدیه خواهم کرد.
************
************
************
- ماجرای چند روز پیش بین من و پسرم بود، اونم با یه سرماخوردگی ساده، نه مریضی سخت و چه و چه.
- خیلی از همچین حالات و روحیات و سفارشاتی خوشم میاد.
- واقعا مگه همچین توصیههایی، توصیهی پیشواهای دینمون نیست؟ پس چرا اینقدر کمرنگ شدن؟
- زندگی با این سبک، خیلی قشنگه. واقعا باید طالب شفا باشیم.
- خدا جون، همه مریضا رو چه جسمی و چه روحی، شفای عاجل بده بهشون.